به گزارش خبرگزاری مهر، حجتالاسلام والمسلمین ابوالقاسم علیدوست از اساتید درس خارج حوزه علمیه قم، سالهاست به منقح کردن عرصههای نوپدید فلسفه فقهی و فلسفه اصول اهتمام نموده که ثمره این تحقیقات در قالب تألیفاتی همچون کتاب «فقه و مصلحت»، «فقه و عرف» و «فقه و عقل» و دهها مقاله و مصاحبه علمی قابل مشاهده است. فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا در شماره چهاردهم با وی در خصوص مفهوم «عقلانیت فقهی» بهگفتگو پرداخته است. وی برای توضیح این مفهوم، به تعریف عقل و کارکردهای چهارگانه استقلالی، ابزاری، ترخیصی و تسبیبی آن پرداخت. از دیدگاه او با پذیرش منضبط عقل در فرایند اجتهاد، میتوان به عقلانیتی فقهی رسید که در مواجهه با بخش تجویزی علوم انسانی راهگشا باشد.
*آیا میتوان معقولیتی به نام معقولیت فقهی را نام برد؟
علیدوست: در پاسخ به این سؤال باید ابتدا مفهوم عقل و جایگاه آن در فقه را بررسی کنیم تا خودبهخود نقش عقلانیتی که از فقه به دست میآید در تحول علوم انسانی مشخص شود وقتی ما پیشینه این پرسش کهن را رصد میکنیم میبینیم که در زمان حضرات معصومان علیهمالسلام این پرسش مطرح بوده است که ما العقل؟
حتی گاه انگشت روی شخص میگذاشتند و مثلاً سؤال میکردند آنچه را که معاویه دارد آیا عقل نیست؟ به موازاتی که سؤال کهن است پاسخها نیز همینطور قدیمی است و شاید کمتر واژهای مانند عقل تفاسیر گوناگونی از آن ارائه شده باشد به چند دلیل نخست آنکه عقل در دسترس نیست و مثل چشم و دستوپا ظهور و بروز ندارد بنابراین باید عقل را کشفانی کرد دوم آنکه چون واژه مقدسی است طبیعتاً افراد تلاش میکردند آن را به گونههای مختلف تفسیر کرده تا آنچنانکه خود میخواهند از آن بهرهجویند یعنی واژهای بوده که میشد از آن سوءاستفاده کرد به همین دلیل حکیم متأله ملاصدرا در اسفار میگوید اگر ما درباره عقل یک دانش تعریف کنیم کاری بجاست در آثار اسلامی ما تفاسیر و تقسیمات گوناگونی از عقل ارائه شده است مثل قدسی و غیر قدسی عقلی که استدلالیان از آن استفاده میکنند و طبیعتاً هم پایشان چوبین بود و عقلی که اهل شهود عرفان از آن بهره میجویند عقل زمینی و عقل آسمانی عقل دینی و غیر دینی و… که بنده نیز در کتاب فقه و عقل بهتفصیل به آن اشاره کردهام قابلتوجه است در تراث اسلامی ما ـ نصوص و نه متون مانند قرآن و روایات، هر کجا که عقل ارائه شده بهعنوان یک نیروی قدسی تعریف شده است.
عقل چیست؟ «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» در سخنان امامان، عقل به یک نیرو و یک قوه تفسیر شده است که کار آن درک است: حسن و قبح را ادراک کرده به نیکیها هدایت میکند و از شرور باز میدارد؛ اگر انسانها از آن بهرهمند شوند، به بهشت میرسند: «و اکتسب به الجنان» و چنآنچه از آن بهره برند خدای رحمان عبادت میشود «ما عبد به الرحمان» و هیچگاه عقل به قدسی و غیر قدسی، زمینی و آسمانی و… تقسیم نشده است؛ هر جا سخن از عقل شده است از کارکردهای آن سخن به میان آمده است و کارکردها نیز همه مثبت هستند.
بنابر آنچه گفته شده عقل نیرویی است قدسی که کارکرد آن درک و هدایت به خیر و بازداشت از گمراهی است و تقسیم و محدودیت کارکرد هم ندارد. آری در حوزههایی چون ذات باری تعالی به ما توصیه شده که تفکر نکنیم (فکر کار عقل است) :«لا تتفکروا فی ذات الله» این معنای فلسفی زیبایی دارد و آن اینکه اگر عالم بخواهد به کنه معلوم پی ببرد یا باید در سطح معلوم باشد یا بالاتر از آن اگر عالم دون معلوم باشد نمیتواند به کنه معلوم پی ببرد؛ بنابراین کسی که میخواهد خدا را بشناسد ـ العیاذ بالله ـ باید در حد خود باشد و هیچکس اینگونه نیست؛ از این رو هیچکس خدا را نمیشناسد حتی پیامبر. «یا من لا یعرف کیف هو الا هو» این نکته دارای معنایی است و معنای آن این است که پس پیامبر هم آنطور که باید بشناسد نمیشناسد.
بنابراین در روایات آمده است که شما نمیتوانید خدا را دقیق بشناسید؛ باید آثارش را بشناسید حتی ممکن است گفته شود چنانچه عالم در سطح معلوم هم باشد نمیتواند معلوم را بشناسد و باید بالاتر باشد البته این بدان معنا نیست که عقل منع شده است بلکه در حوزههایی از توان رسیدن برخوردار نیست ولی ما معتقدیم در حوزه شریعت به معنی الاعم که احکام باورها تربیت، صفات و اخلاق را در بر میگیرد عقل میتواند به جستجو بپردازد البته در شریعت به معنی الاخص دخالت عقل حوزههایی دارد که مفصلاً در کتاب فقه و عقل به آن اشاره کردهایم.
*آیا شما تقسیم عقل به اسلامی و غیر اسلامی و یا قدسی و غیر قدسی را قبول ندارید؟
علیدوست: منظور بنده تقسیمناپذیری عقل به اعتبار قدسی بودن و غیر قدسی بودن کارا بودن و ناکارا بودن است؛ و گرنه به اعتبار کارکرد ما عقل عملی و عقل نظری عقل استدلالی و ابزاری عقل تسبیبی و… داریم بزرگان هم ممکن است در این حوزه تقسیماتی را ارائه کنند بنده روی این تقسیم تأکید داشتم که چنانچه عقل به قدسی و غیر قدسی زمینی و آسمانی عقل مثبت و منفی و عقل ارزشی و ضد ارزشی تقسیم شود تقسیم نادرست و نادقیقی است.
*نظرتان درباره روایاتی که به ناتوانی عقل در فهم دین پرداخته چیست؟
علیدوست: مرحوم مظفر حدیثی را در اصول فقه نقل میکند که گویی نوعی مذمت عقل یا نوعی محدودیت در کارکرد عقل است «ان الدین الله لا یصاب بالعقول».
در واقع این حدیث میگوید که با عقول نمیشود به دین خدا رسید حال اگر دین هم مطلق باشد چه شریعت چه باورها چه اخلاق …را ه را میبندد طرفه اینکه ایشان این روایت را از شیخ انصاری در کتاب رسائل بازگو کرده و مشخص نیست شیخ آن را از کجا گرفته است این حدیث با این عبارت و سیاق وجود ندارد و حتی با سندی ضعیف هم در منبعی ذکر نشده است آنچه وجود دارد مثل عقول ناقصه یا عقول الرجال است که ناظر به عقلهایی هستند که برای قیاس به کار میبردند به همین دلیل هم با وصف ناقصه آمده یا با تعبیر عقول الرجال همراه است وقتی ما به شأن صدور این روایات مینگریم متوجه میشویم که امام در چه فضایی این حدیث را بیان فرمودند یا اینکه افرادی بدون اینکه سراغ اهلبیت بروند قرآن را تفسیر میکردند و ائمه b میفرمودند با این آرا و اوهامی که دارید و اسم آن را عقل میگذارید سراغ تفسیر قرآن نروید نکته دیگر آن است که با توجه به تعریف و تبیینی که از عقل ارائه شد آیا این عقل با چنین تعریف و ویژگیهایی منبع معرفتشناختی دین است؟
یا اینکه این تعریف عام که امکان دارد با قرار گرفتن ویژگیهای دیگری در کنار آن توانایی فهم دین و اراده شارع را داشته باشد؟ در پاسخ چنین به نظر میرسد در اینکه باید با چنین اوصافی همراه باشد بحثی نیست اینکه آیا باید ابزاری در کنار این ملاحظه کرد یا خیر؟ نیاز به بحث دارد برای مثال ممکن است برخی بگویند ما باید این عقل را وقتی بهعنوان منبع معرفتشناختی دین به کار میبریم آن را در حوزه شریعت به معنی الاخص آن هم بخش عبادات به کار نبریم یا گفته شود که یافتهها و فهم عقل را باید با نصوص دینی مقایسه کرد و مقارنهای صورت داد زیرا ممکن است به را ه خطا برود درباره قید اول بنده موافق هستم که باید در کاربرد نهاد عقل دقت کرد که آن را در کجا به کار میبریم مثلاً در عبادات آن هم جزئیات آن و در تعبدیات نباید به کاربرد ولی اینکه در هر کجا باید مقارن با بهکارگیری عقل نصوص را هم دید و آیات را هم ملاحظه کرد لازم نیست چون معتقدم که هیچگاه چنین عقلی با نصوص معتبر نا همسویی ندارد.
آیا انسانها در مقام خارج از چنین عقل قدسی و منزهی برخوردارند به تعبیر دیگر آیا چنین عقلی ممکن است در مقام واقع و عمل به منصه ظهور برسد چون آنقدر عقل در این دنیا مشوب و درگیر احساسات مسائل نفسانی و خطاها قرار میگیرد که ممکن است رسیدن بهواقع و درک مفسده یا مصلحت واقعی اتفاق نیفتد به عبارت دیگر ثبوتا چنین توانایی را دارد ولی در مقام اثبات ممکن است بهطور کامل چنین توانایی را نداشته باشد و از حجیت ساقط شود باید گفت عقل بهعنوان قوه قدسی مشوب نمیشود آنچه شما میفرمایید ممکن است وهم و خیال باشد در بسیاری از موارد عقل میتواند به تعبیر بنده اگر لباسی به تن دارد از تن دربیاورد برای مثال در مسائل اعتقادی مانند اینکه جهان هستی صانعی دارد که حکیم عالم قادر و خالق است اینکه باید برای هدایت انسان بزرگانی از آسمان بیایند و اینکه باید جریان هدایت به درازای عمر بشر امتداد یابند آیا میتوان گفت که عقل آنقدر مشوب به دنیا و شهوات میشود که کارکرد کشف و فهم خود را از دست میدهد؟
اینها چیزهایی نیستند که عقل نتواند خود را از آنها برهاند و ادراک نکند به عبارت دیگر عقل به غیر از اینکه درک دارد توان اینکه خود را از دست موانع فهم نیز برهاند دارد و این را صاحب درک که همان عاقل باشد در درون خود مییابد اگر خواسته باشیم در مباحث اخلاقی وارد شویم باید بگوییم ممکن نیست عقل خوب بودن ایثار انفاق و تعاون و بد بودن حسادت ریا و سوءظن را درک نکند در شریعت به معنی الاخص در اینکه وفای عقود امری بایسته است «اوفوا بالعقود» و اینکه نباید خیانت کرد ان الله یأمرکم أن تؤدوا الامانات الی اهلها» (نساء:۵۸) را عقل بهراحتی درک میکند البته ممکن است در مواردی احساسات غلبه کرده و شخص آنچه مقتضای درک احساسات است را به نام عقل بداند آن کاربر و کسی که میخواهد از عقل استفاده کند نیز ممکن است دچار چنین اشتباهی شود به عبارت دیگر توهم عقل را بهجای عقل بنشاند ولی بروز چنین مواردی اندک است و عقل میتواند خودش را تجرید کند البته باید این را هم افزود که ما در کاربرد عقل باید هماره مواظب باشیم تا مبادا توهم عقل را جایگزین عقل کنیم نهادهای مقدس و خوبی مانند مصلحت و عرف در عین اینکه کاربرشان ضروری است چنانچه بهدرستی مورد استفاده قرار نگیرد میتوانند بسیار خطرساز شوند
*با تعریفی که حضرتعالی از عقل دارید کارکرد آن را در فهم معارف دینی تا کجا میبینید؟
علیدوست: عقل همیشه مدرک کلیات است عقل هیچگاه مدرک جزئیات نیست به همین دلیل شما نمیتوانید جزئیات را از عقل سؤال کنید هیچوقت نمیتوانید بپرسید که پلاک خانه فلانی چند است اسم پسر فلانی چیست یا آن مایع را بخورم یا نخورم چه میداند میگوید اگر آب است بخور و اگر سم است نخور دو قاعده کلی کل ماء یشرب و کل سم یقتل و لا یشرب در این موارد یا تجربه یا نقل (حدیث یا آیه) به کمک عقل میآید از این رو شما هرگاه خواستید در یک مورد خاص از عقل داوری بگیرید باید برای آن وصف جزئی را بیان کنید برای مثال به عقل بگویید که یک فقیر و درماندهای هست که نیاز به کمک دارد و اگر به او کمک نشود تلف خواهد شد کمک کنم یا نه؟! عقل میگوید که هر درماندهای که نیاز به کمک دارد و مانعی هم برای کمک کردن وجود ندارد باید کمک شد یعنی یک گزارش حسی را با چشم میبینید که یک فقیر و درمانده اینجا افتاده نیاز به کمک دارد و شما نیز قادر به کمک هستید اینها همه تجربه است حس است با این حس به عقل گزارش میدهید و عقل حکم کلی آن را میگوید درباره نسبت عقل با مجموعه دین باید گفت عقل ابزار کشف است و دین مکشوف برای مثال باورهای دینی بخشی از دین است خدایی هست امامی هست معادی هست صفات خداوند و… اینها را عقل درک و کشف میکند.
پس باورهای دینی مکشوف و عقل کاشف میشود در شریعت به معنی الاخص یعنی احکام مواردی است که عقل نمیتواند ورود پیدا کند مانند جزئیات عبادات ولی اصل عبادت یک مسئله عقلی است و عقل میتواند ورود پیدا کند در چنین مواردی نیز عقل کاشف میشود و آن شریعت به معنی الاخص و یا اراده شارع مکشوف میشود و ما میتوانیم اراده شارع را از طریق عقل کشف کنیم اخلاق هم اینگونه است یعنی ما میتوانیم اخلاق محموده و اخلاق غیر محموده را از طریق عقل درک کنیم بنابراین عقل کاشف است و شریعت و دین مکشوف البته عقل خالق نیست از این رو نمیتواند قانون خلق کند بلکه آنچه را که قانون است و اراده شارع به آن تعلق گرفته عقل کشف میکند
*نسبت عقل و چگونگی ارتباط آن با نقل ـ بهعنوان منبع دیگر کشف و فهم دین ـ چگونه خواهد بود؟
علیدوست: پاسخ واضح است در مواردی رتبه عقل بر نقل مقدم است مواردی که مربوط به اثبات اصل دین یعنی خداوند و اثبات پیامبری پیامبر اسلام است با نقل قابل اثبات نیست آیا ما میتوانیم وجود صانع را با قرآن ثابت کنیم؟ مگر اینکه بگوییم قرآن معجزه است و عقل ما بگوید که این را یک موجود طبیعی نمیتواند خلق کند پس صانع خلق کرده است بازهم به عقل برمیگردد بنابراین عقل در ساحتهایی ورود پیدا میکند که نقل نمیتواند در آن حوزه وارد شود نه اینکه اگر این کار را بکند اشکال دارد بلکه فایدهای ندارد مثل کسی که از خودش ستایش کند در بخشی از ساحتهای دین نقل و عقل در کنار هم قرار میگیرد مثل شریعت به معنی الاخص وجوب امانت رد امانت خداوند متعال در قرآن میفرماید «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» عقل هم درک میکند از این رو فقیهان ما هنگامی که به بحث وجوب و رد امانت میرسند میگویند ادله اربعه بر آن دلالت دارد قرآن سنت عقل و اجماع و اینها در عرض هم هستند.
در بعضی مواقع عقل در طول نقل است یعنی نقل را تفسیر میکند نقلی را که ممکن است ظاهری عام داشته باشد خاص معنا میکند یا برعکس این همان کارایی ابزاری عقل است ابزاری به این معنا که وسیلهای در خدمت نص است و آن را تفسیر میکند اینجاست که ممکن است عقل نص عام را تخصیص زده یا حتی نص خاص را تعمیم بدهد گرچه ممکن است بگوییم این تخصیص نیست بلکه تخصص است به عبارت دیگر کشف محدودیت است چراکه تخصیص یعنی اول عام باشد و بعد شاخ وبرگ آن را بزنند تخصص آن است که از ابتدا محدوده بوده ولی عام نما بوده که عقل میآید و پرده برمیدارد لذا بهطور خلاصه میتوان گفت نسبت عقل و نقل بسته به مورد تفاوت دارد در برخی موارد عقل بر نقل مقدم است در برخی موارد عقل بر نقل مقدم است در برخی موارد عقل و نقل همعرضاند و در برخی موارد هم نقل مقدم بر عقل است
*در مسیر فهم آموزههای دین چه کارکردهایی را میتوان برای عقل برشمرد؟
علیدوست: عقل دارای کارکردهای مختلفی است یکی از کارکردهای عقل کارکرد استقلالی است یعنی آنجا که بهعنوان یک سند، در کنار قرآن و سنت قرارگرفته و کاشف از اراده شارع میشود. حتی جایی که اصلاً ممکن است نصی هم نداشته باشد، عام یا خاص، ولی عقل خودش وارد صحنه میشود؛ بنابراین عقل سند میشود؛ سند کشف اراده شارع، همانند قرآن.
کارایی دوم، کارکرد ابزاری است؛ آنجا که در خدمت یک نص دینی و نص نقلی قرار میگیرد و نص را تفسیر میکند.
کارکرد سوم نیز کارکرد تأمینی و ترخیصی است؛ یعنی آنجا که عقل اراده شارع بر حکمی را کشف نمیکند و شما را رها میکند؛ به عبارت دیگر میگوید در اینجا اراده شارع وجود ندارد و بدین ترتیب به شما امنیت خاطر میدهد. همچنین آنجا که میگوید قبح عقاب بلا بیان یا برائت عقلی است و ترخیص میدهد. همچنآنکه میدانیم برائت حکم نیست، عدم الحکم است؛ کشف اراده شارع نیست، عدم اراده شارع است؛ بهویژه بر این اساس که ما اباحه و ترخیصات را اصلاً حکم نمیدانیم و احکام خمسه تکلیفی را قبول نداریم و میگوییم که احکام چهار تاست: واجب، حرام، مستحب و مکروه این میشود کارکرد سوم که کارکردی مهم است. لازمه چنین اباحهای قاعدتاً حکم نیست، عدم الحکم است.
کارکرد چهارم، تسبیبی است؛ یعنی آنجایی که عقل سبب جعل قوانینی است که از آن میتوان اراده شارع را کشف کرد. بسیاری از ابزارهای استنباط ما قواعد عقلی هستند که ما میتوانیم.
از این قواعد، احکامی را جعل کنیم؛ مانند قاعده نفی ضرر، قاعده نبود حرج و قاعده نبود عسر. در این موارد ازآنجاکه عقل سبب جعل قوانینی است که اراده شارع را کشف میکند، کارکرد مزبور را «تسبیبی» نامیدیم؛ مانند قوانین کلی که عقل ما اینها را درک میکند و خود بهطور مستقیم حکم شرعی نیست؛ ولی ابزاری برای تشخیص حکم شرعی است. قاعدهای همچون: «لا ضرر» که مفادش وجوب یا حرمت یکچیز نیست، ولی از آن میتوان صدها مورد اراده شارع را کشف کرد. البته این کارکرد را میتوان ذیل کارکرد استقلالی لحاظ کرد.
درهرصورت اینها ساحتهای درک عقل هستند؛ البته هر یک محدودیت خود را هم دارند؛ برای مثال، در کارکرد سوم (تأمینی و ترخیصی)، عقل (قبح عقاب بلا بیان یا برائت عقلی) همچنین در کارکرد ابزاری، برای استفاده از عقل در تفسیر قرآن، نمیتوان سریع داوری کرد؛ بلکه باید مجموعه اسناد را ملاحظه کرد و بعد عقل در کنار آن مجموعه، یک اشراف کامل بر مجموعه نصوص ایجاد کرد که حتیالامکان عقل باشد نه توهم عقل و اگر به لحاظ واقعی عقل بود، شرط دیگری ندارد.
*آیا در موارد استقلالی، حاکم عقل است؟
علیدوست: ما دو تعبیر دراینباره داریم: نخست، «حکم عقل» و دوم، «درک عقل» اصلاً جمله کلیدی «حکم» است، «کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع».
ببینید حکم به معنای مولوی بودن و فرمان دادن، تنها از آن خدا یا نهادی است که خداوند قرار داده؛ مانند اینکه خداوند بگوید این پیامبر(ص) یا امام (ع) هر چه فرمود اطاعت کنید. اینکه چرا مولوی بودن از آن خداست سری دارد؛ چون خدا هستی بخش است و جز هستی بخش نمیتواند فرمان بدهد. بر همین اساس، عقل نمیتواند فرمان بدهد؛ این ادراک خیلی دشواری نیست و شما میتوانید آن را در خودتان نیز بیابید. اگر زمانی که از خواب بیدار میشوید، عقل به شما بگوید بیدار شوید و شما نیز مخالفت کنید، چه اتفاقی میافتد؟ بخواهد شما را عقاب کند، جهنم و بهشتی ندارد؛ نهایتاً شما را به بهشت هدایت میکند؛ چراکه کار آن هدایت و توصیه است.
میگویید پس رابطهاش با حکم خدا چگونه برقرار میشود؟ عقل بایستی درک کند؛ از این رو میگوید اگر این کار را انجام ندهی شارع تو را عذاب کرده یا پاداش میدهد. بر این اساس عقل مولویت ندارد، بلکه عقل درک دارد. اصلاً تصور این با تصدیقش یکجاست، مثل دو دو تا چهارتا است فقط باید درست تصور شود.
اینجا ممکن است سؤالی به ذهن خطور کند که چنانچه عقل فقط مولویت شارع را درک کند، چگونه گفته میشود هر حکمی که عقل درک میکند ارشادی است، با توجه به اینکه حکم ارشادی قسیم حکم مولی است؟
پاسخ این است که متأسفانه اصطلاح ارشادی و مولوی بهغایت بههمریخته است. اینجا که عقل مولوی بودن حکم شرع را درک میکند، حکم عقل ارشادی است، اما مدرکش مولوی است، به عبارت دیگر «الارشاد قسمان: مولوی و غیر مولوی». چنانکه «المولوی قسمان: ارشادی و غیر ارشادی». البته تفصیل این مطالب، نیازمند مجالی دیگر خواهد بود و در بخش پایانی کتاب «فقه و عقل» به آن پرداخته شده است.
*بر اساس آنچه فرمودید، عقلانیت فقهی را چه میدانید؟
علیدوست: این جایگاه عقل در فقه شیعه ست وقتی ما فقه را بر پایه عقل و عقلانیت نهادیم سبب رشد شیعه و دین خواهد بود؛ چراکه نمود دین عمدتاً در قالب فقه است. البته ما از نسبت بین فقه و عقل نیز در این گفتار صحبت به میان آوردیم که در برخی موارد مکمل یکدیگر و در برخی موارد، عقل حاکم بر فقه است.
بعد از آمیختن این دو به یکدیگر عقلانیت فقهی شکل میگیرد که باعث رشد و نمو در عرصههای تجویزی علوم انسانی است؛ چراکه میدانید رابطه بین فقه و بقیه علوم انسانی گاهاً حاکم و محکوم و البته گاهاً بیارتباط هستند. مثلاً مجال فقه تجویز است و لذا در بخش توصیفی علوم انسانی هیچ ارتباطی برقرار نمیکنند، ولی ممکن است بخش تجویزی علوم انسانی با فقه اصطکاک پیدا کنند و آنجا کارایی عقل آمیخته با شرع مشخص میشود و میتواند برای برونرفت از مشکل ما را رهنمود دهد.
نظر شما